دعای هر شبم بود
هر شب از خدا برادر یا خواهری میخواستم
دیگر تنهایی برایم مشکل بود
دیگر متنفر بودم از کلمهای به اسم تک فرزندی
دوست داشتم کسی کنارم باشد
فرقی نمیکرد خواهرم باشد یا برادرم
سالها دعا کردم
بلاخره وقتی هفت سالم بود دعام اجابت شد
دقیقا امروز بود
روز 2 ابان
داداشم بدنیا اومد
برای دیدنش راهی بیمارستان شدیم
وارد اتاق شدم چشم دنبالش میگشت
مادرم را دیدم اورا بغل کرده بود
با دیدنش بغض کردم
چرا باید ماردم اورا بغل کند
نه اون نباید جای مرا میگرفت
یه حس بد
یه حس دلگیر
نزدیکش رفتم
نفرت انگیز ترین موجود زندگیم
باورش سخت بود که کسی که ارزویم بود
حالا از اون بدم بیاید
ارام خوابیده بود
بهش نگاه کردم
بهش حس خوبی نداشتم
ازش بدم میومد
نزدیکش شدم
مامانم گفت یلدا دوس داری اسم داداشت چی باشه
با سردی نگاهش کردم
یه موجود نفرت انگیز که جای مرا پر میکرد
جا مرا تصاحب کرده بود
دوس داشتم نباشد
برگردد به انجایی که ازانامده بود
بهش حسودیم شد
دوسش نداشتم
دهنمو به زور باز کردم و با یه لبخند دروغین گفتم
طاها
اسمش شد طاها اسم این موجود شد طاها
دوسش نداشتم حسودیم میشد
از نظرم توی خونه یه موجودی بود که فقط سر بار بود و اضافی
حتی یادمه اولین روزی که از بیمارستان اومد چند تا سیلی نثارش کردم
ازش بدم میومد یه حس تنفر و حسادت
بهش نزدیک نمیشدم
باهاش بازی نمیکردم
بهش محبت نمیکردم
این کارام باعث میشد ازم بدش بیاد
درسته خواهر برادر بودیم اما هردومون تک فرزند بودیم
چون از هم دوری میکردیم
اخلاقاش مثل خودم بود
زیادی شبیه خودم بود
واسه همین ازش نفرت داشتم
نمیتونستم نزدیکش بشم
هر چه قدر بهم میگفتن طاها تشنه محبت توئه اثری نداشت
باهاش هر زوز دعوا میکردم
هنوزم که هنوزه ازش بدم میاد اما دوسش هم دارم
اگه یه روز خونه نباشه دلم میگیره
اگه یه روز باهاش دعوا نکنم حالم بد میشه
هر دومون خیلی همو دوست داریم اما از هم دیگه بدمون میاد
تولد بهترین داداش دنیا که ازش بدم میاد مبارک
خیلی دوسش دارم واسه همین ازش بدم میاد
میدونم دیوونم اما چه میشه کرد
تولدش مبارک تولد بهترین رقیب دنیا مبارک
شاید خیلیاتون مثل من باشین
مثل من که به طاها حسودیم میشه
مثل من که از ش تنفر دارم
اما به نظرم بهترینه
خب ببخشید یکم زیاد شد فقط خواستم حسمو بگم
ممنون که وقت گذاشتین
خیلی خوشحال میشم نظرتون رو بهم بگین
برچسبها : دل نوشتههای من